امروز رفتم چند تا خودکار رنگی و یه بسته کاغذ کلاسور و البته یه دفتر گل گلی که از قبل داشتم خریدم
فردا کلاس دارم با بچه های هفتم ، باید بهشون فیزیک درس بدم ، مبحث وزن ...
چند روز دیگه کلاس خودم شروع میشه
خواستم بنویسم روزایی که تو ذهنم برای خودم تداعی میکردم بعد ۵ سال اتفاق افتادن درست زمانی که انتظارش رو نداشتم ...
۵ سال پیش این دوز ها من یک دختر ۱۸ ساله پر از آرزو بودم ...حالا یک دختر ۲۳ ساله ام که زندگی بهش سخت گرفت تا جنگیدن رو یاد بگیره ، یه دختر ۲۳ ساله که خیلی از لحظه های این ۳ سال رو جنگید با خودش ، با روزگار ...
من دیگه اون آدم ۵ سال پیش نیستم ، اون آدم ۵ سال پیش عمراً فکرشم نمیکرد یه روزی جهان اینجوری بچرخه ... آدم ۵ سال پیش فکر اینجاهاشو نکرده بود به هیچ وجه ...
حالا اگر باشم و ۵ سال دیگه رو ببینم یعنی اون موقع جهان چجوری گشته ؟ هستم ؟ کجام ؟ دست کی تو دستمه ؟ لبم میخنده ؟ چشمام چی ؟ هنوزم سرم پره صداست ؟ هنوزم فکر میم تو سرمه ؟ اونموقع حالم خوبه ؟
هیچکس نمیدونه ۵ سال دسگه چی میشه ...
+ من قول دادم تلاش کنم تو همراهیم کن
+ به وقت ۱۲ آبان ماه یکهزاروسیصدونودونه
برچسب : نویسنده : 1qoloqarard بازدید : 149