نامه۴

ساخت وبلاگ

امروز ازون روزها بود ...

اول صبح فهمیدم که روپوشم کثیفه و باید میشستمش 

دوم اینکه ماگ قدیمی ام در دومین روزی که ازش استفاده میکردم ناگهانی افتاد و شکست 

ولی سومیش تمام انرژیمو نابود کرد 

کاش آدم میتونست یه بنر بگیره دستش روش بنویسه:" من پدرم در اومده تا اجزای متلاشی شده وجودم رو دوباره دور هم جمع کنم تا سرپا شم، لطفا بیشتر مراعات کنید" "من بین اینکه از یه ارتفاع بپرم و خودمو راحت کنم و اینکه الان اینجا باشم ، دومی رو انتخاب کردم لطفا بیشتر مراعات کنید" 

آقای حسینی انقدر بد و بیراه بهم توپید که من کاملا گیج بودم، هنگ کرده بودم نمیدونستم چی بگم ، شکوفه همون دقایق اول ول کرد رفت ... وظیعه ای نداشت که وایسته تا من تکلیفم روشن شه ولی رفت 

ازونور امیری بدو بدو رفت به چش قشنگ خبرارو داده بود

این چند وقت اخیر انقد از آدمها چیزایی دیدم که شوکه ام کرده و برگ به تنم نمونده که دیگه راستش هیچ انتظاری تقریبا از دیگران ندارم و پس ذهنم منتظرم هر کسی یه جایی ضربه بزنه 

من ضعیفم و این یک واقعیته، امروز خیلی سعی کردم که گریه نکنم

من هیچوقت حاضر جوابی بلد نبودم با غریبه ها

خلاصه که روز بدی بود...هوف 

هر چقدر سعی میکنم بی حاشیه باشم برتم حاشیه میسازن

آخ که چقد زندگی عجیبه 

کاش دستمو محکم تر بگیری عزیزم 

باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت...
ما را در سایت باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1qoloqarard بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 22:16