رحممان کن

ساخت وبلاگ

وضعیت؟ دارم له میشم زیر بار فشار کار فیزیکی و سنگینی روح و روانم از کارهایی که مونده و ترس این دنیای ناشناخته ای که توشم که هر قدم که برمیدارم انگار که پامو میذارم رو هوا ... کاملا معلق 

اینجوری که حوالی های ۳۰ سالگی یا بهتر بگم پایان ۲۷ سالگی ... یک ذره وقت ندارم که یک نفس راحت بدون استرس و دغدغه بکشم ... یه نفسِ گرم 

برای اینکه تعطیلات عید نرفتم باید به استادم جواب بدم ... آخه چرا ؟ کدوم احمقی تو اون ۵ روز کاری کار از کار پیش برد اصلا کی اومد که من بیام ؟ 

از طرفی که عید نرفتیم پیش خاله اینا و الان نمیدونم چجوری تایم ام رو تنظیم کنم که وسط اینهمه کار دل میم بیچاره هم نشکنه ... 

وسط یه دو راهی ام ... اینکه زندگی رو به درس ترجیح بدم ؟ یا درس رو به زندگی؟ 

قطعا زندگی ... باید زندگی ... همیشه زندگی ... ولی هیچوقت نتونستم ... من یه آدم فوق استرسی ام چجوری این آدم اور ثینکر میخواد زندگی رو به دغدغه ترجیح بده ...

امشب دیگه از شدت خستگی جسمی و فشار روحی گریه کردم ... زار زار 

وسط محاسباتم فهمیدم که امروز یه چیزی رو اشتباه درست کردم ...همین کارمو خراب تر کرد 

هعی 

خدایا رحممان کن

باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت...
ما را در سایت باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1qoloqarard بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 20:42