کجا دستاتو گم کردم...

ساخت وبلاگ

زندگی خیلی غیر قابل پیش بینیه ...خیلی
مثلا فکر کن اتفاقی که اصلا فکرشو نمیکردی میفته
اتفاقی که روش خیلی حساب کردی و همه حساب کردن نمیفته
آره رفیق جان
همه دنیا بخوادُ تو بگی نه
نخوادُ تو بگی آره ، تمومه
فک کن منم یه همچین تصوری داشتم راجع به خودم ...همون حرفایی که میم به اون خانمه میزدُ من بشنوم ... من! ...منی که خیلی به هم ریختم ولی کسی نفهمید... منی که واقعا یه چیزای رو تو این یه سال و نیمه از دست دادم که برام ارزش بودن ... به زندگیم معنی میدادن ... از دستشون دادم ... کلی عذاب کشیدم ... کلی گریه کردم ... کلی باهات حرف زدم... کلی نابود شدم... یه وقتایی آرزوهام رو سرم آوار شدن...هنوزم این پس لرزه ها تموم نمیشن...مث همین دیشب... واقعا حالم خوب نبود ... گریه ام میگرفت به حال خودم... به حال خودم ...
به حال خودم که میم برای همه از اینکارا میکنه ولی من ازکاراش ضربه ی بزرگی خوردم...
یادته تابستون وقتی مژگان گفت میخواد بره بغض کردم گفتم چرا عذابم میدی؟
من واقعا دارم عذاب میکشم ... دیشب بغض راه لبخندو رو چهرم بسته بود ... نمیتونستم مثل آدم حرف بزنم...
من نمیدونم چرا واسه این بازی انتخاب شدم ... چرا باختم...چرا تنها بازنده من بودم
رفیق علی یه حرفش خیلی جالبه میگه:" چرا قواعد زمین و آسمون باهم نمیخونن؟"
راست میگه...
میدونی به چی فکر میکنم ؟
*
خدایا تو شاهد تک تک لحظه هام بودی...دیشب شبِ سختی بود...
من نمیدونم این پس لرزه ها پس کی تموم میشن؟؟؟
کی قراره من راحت شم از این برزخ که نه جهنم؟

باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت...
ما را در سایت باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1qoloqarard بازدید : 192 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 17:33