نامه ی۳

ساخت وبلاگ

مدتی هست که سرِ مسائل مختلف به ح گیر میدم ... نمیدونم واقعا حق با منه یا دارم الکی گیر میدم ...

کاش بتونم از این ستیز با خودم و همه دست بکشم ...

راستش دیشب یکسری فکر ها اومد توی سرم که دنباله ی حرف های دیروزم با مری بود ، یک آن ترس همه وجودم رو گرفت ...

به خودم اومدم انگار و فکر کردم اگر بخوای در آنی میتونی همه چیز آدم رو بگیری و ما... دستمون به کجا بنده ...

بابت خرده هایی که به ح میگرفتم پشیمون شدم ...دیدم خودم شرایطم بدتره ...میتونه افتضاح تر هم باشه 

احساس تنهایی کردم ...راستش هیچکس جز تو واقعا نمیتونه کنار آدم باشه ... انگار بقیه ی بودن ها کاذبن و یک روزی این هیمنه فرو میریزه و ما میبینیم‌کع تنهاییم 

علی رغم تمام تلاش هام برای زندگی...عملا هیچی کفِ دستم نیست ...

دستمو رها نکن ...حتی اگر من یادم رفت بهت بسپارم چیزی رو ...تو منو رها نکن 

عاقبت من و همه رو بخیر کن رفیق 

و من رو محتاج خودت کن و نه هیچکس دیگه حتی عزیزترین های زندگیم ...من دوست ندارم دست نیاز به سوی کسی دراز کنم .

باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت...
ما را در سایت باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1qoloqarard بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 14:19