خدایا پناه بر تو از چیزهایی که از کنترلمون خارجه ... از گندایی که زدیم به زندگیمون
پ.ن:
امروز خونه خانم ط.ص بودیم ، بازم مژی حرف م.ا رو پیش کشید، من دیگه کشش فکر کردن بهش رو ندارم و حقیقتا نمیدونم که اینارو از قصد به من میگه یا بدون قصده ، اگرم با قصد بگه دیگه کاری از دستم ساخته نیست
خودم انقد تو زندگیم دغدغه دارم و حس های متفاوت که کلا دیگه از م.ا هزاران کیلومتر فیزیکی و متافیزیکی فاصله گرفتم
فقط اون لحظه تنها کاری کردم سپردم به تو
نمیدونم ته این قصه چیه
باید همه چیزو پشت سر بذارم...گاهی باید گذاشت و رفت...برچسب : نویسنده : 1qoloqarard بازدید : 99